میدان ولیعصر و سر ضلع شمالی

یک کافه ی دنج و شبی آرام و خیالی

 

کوپ شکلاتی و تب عشق من و تو

این سردی و گرمی به تناقض شده عالی

 

موسیقی و نورِ کم و نت های نگاهم

این شاعر بیچاره شده حال به حالی

 

آن روز گذشت و تو گذشتی و نماندی

افسوس که ناممکن و نایاب و محالی!

 

رفتی تو از این خاطره ها دست کشیدی

من مانده ام و بی کسی و بی پروبالی

 

هر روز به یاد تو سر ضلع شمالی

یک قهوه ی تلخ و غم بدحالیِ فالی

 

حالا شده پاییز و همان کافه ی خلوت

میدان ولیعصر و من و...جای تو خالی