...
نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا
سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا
من اندر گریه ، بلبل در فغان ، پروانه در سوزش
تماشا داشت ، حال ما سه تن دیوانه در یکجا...
به صدق و سوزش و شوریدگی در عشق یار خود
من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یکجا
دلم خود رای و یک پهلو بود ، بیخود مرنجانش
نمی گیرد به جز یاد تو با کس لانه در یکجا
ز بیم غیر پی گم می کنم ، از من مشو بد دل
اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا
برای آنکه گویم هر چه در دل دارم از عشقت
چه می شد می شدم گر با تو آزادانه در یکجا
به عشقت صادقم باور نداری امتحانم کن
ببین بخشَم براهت جان و سر رایانه در یکجا
بهار است آرزو دارم که در طرف گلستان ها
من و جانانه باشیم و می و پیمانه در یکجا
همه اسرار من را پیش جانان برد ( لاهوتی )
نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا
+ نوشته شده در دوشنبه یکم مهر ۱۳۹۲ ساعت ۳:۱۵ ب.ظ توسط محمد
|