امشب دلم مي خواد تا صبح سر بذارم رو شونه هات
اشك نريزم اما فقط بشكنه بغضم تو چشات
گريه هاي تنهايي هم ديگه دواي غمي نيست
كه هر شب از عمق دلم پر مي كشيد سمت صدات
تو رو خدا بازم نگي " غمگين نباش عزيز من... "
يه وقت نگي " تنها شدي نشكنه بغضت واسه من"
فقط مي خوام يه كم برات سفره دل رو وا كنم
بگم كه اينجا تنهايي چطور شبُ صبح مي كنم
وقتي تو نيستي پيش من؛ "من" و "من" و "من" و خودم
تنها نيستيم، جون خودت تا صبح برات حرف مي زنيم
آرزو داريم كه يه شب رو شونه هات گريه كنيم
شونه هاتُ كه نداريم؛ كاشكي بشه دعا كنيم
دعا كنيم كه هر شبي غصه داري روي دلت
بياييم و شونه ها مونو سنگ صبور تو كنيم
يه وقت نشه تنهائي هات بدون من غمگين باشه
شكستن خار نبايد براي گل سنگين باشه
قسم به چشماي تو و تنهايي هاي هر شبم
اينجا دارم تموم مي شم؛ اگر كه يادت نباشه
"محمد"

+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۳۸۵ ساعت ۹:۳۴ ق.ظ توسط محمد
|