امشب به ياد دلبرم شب زنده دارم ...
ساعت حدود هفت شبه. بازم تنهام. تنهاي تنها. دلم گرفته. شكيلا داره مي خونه. دلم برات تنگ شده. خيلي . دلم مي خواد گريه كنم.نمي دونم تو كدوم ماه، كدوم روز يا حتي كدوم سال اين وضعيت به سر مي رسه. هميشه فكر مي كنم بتو خيلي بد كردم. يادش بخير . اون روزا تو خوابگاه كه بوديم از اين تنهايي ها زياد داشتم ولي اينقدر محسوس نبود. مي دونم تو هم خيلي سختي مي كشي. كاشكي زودتر تموم بشه تا بازم شادي و آرامش به روزاي من و تو برگرده. وقتي اينا رو براي تو مي نويسم آروم مي شم. مي دونم مي خوني. هر چند خيلي از اين وسيله اي كه واسه نوشتن انتخاب كردم مطمئن نيستم كه بتونم همه چي رو بنويسم اما مي دونم مي فهمي تو دل من چي مي گذره. بيست و سوم ديماه نزديكه ... يادش بخير ... .
پر كن پياله را
كه اين آب آتشين؛ ديريست ره به حال خرابم نمي برد.
اين جام ها ــ كه در پي هم مي شود تهي ــ
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و ؛ آبم نمي برد ...
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام. تا دشت پر ستارة انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها ...
ديگر شراب هم
جز تا كنار بستر خوابم نمي برد.
هان اي عقاب عشق ...
از اوج قله هاي مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد.
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد.
در راه زندگي ؛
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي ؛
با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب ... آب ...
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد.
پر كن پياله را ...