شب دو دلداده در آن كوچة تنگ مانده در ظلمت دهليز خموش
اختران دوخته بر مـنظره چشــم ماه بر بام ســـراپا شده گوش
در ميان بــود به هنگـــام وداع گفتگويي به سكوت و به نگاه
ديدة عاشق و لعــل لــــب يار دل معشـــوقه و غوغاي گناه
عقــــل رو كرد به تاريكـــي ها عشق همچون گل مهتاب شكفت
عاشق تشنه لب بـــوسه طلب هم چنان شـــرح تمنا مي گفت
سينه بر سينة معشوق فشـرد بوسه اي زان لب شيرين بـربود
دختر از شرم سر انداخت به زير ناز مي كـــرد ولي راضــــي بود
اولين بوسة جان پرور عشــــق لذت انگيز تر از شهد و شــراب
لاجرم تشنة صحــــــراي فراق به يكي بوسه نگردد سيــــراب
نوبت بوسه دوم كه رسيـــــد دخترك دست تمــــنا برداشت
عاشق تشنه كه اين ناز بــديد بوسه را بر لب معشوق گذاشت
"مشيري"