اي قافله سالار كجايي تو كجايي
تو اون شام مهتاب كنارم نشستي عجب شاخه گل وار به پايم شكستي
دلم گرفته. از اينجا. از همه اونايي كه مي دونن اما وانمود مي كنن كه از هيچي خبر ندارن. از خودم كه نمي دونم چرا اينقدر خودخواه شدم كه دارم يواش يواش هستي خودمو آب مي كنم. كاش مي شد من و تو جايي بريم كه ديگه آدماش افسوس به حال فرهاد كوهكنش نخورن و دل شيرين ها رو به سادگي تنها نذارن كه اينجوري بشكنه. بريم يه جايي كه نشه عشق رو با پول خريد، بريم يه جايي كه خوشبختي فقط تو دل آدماش باشه. نه تو نگاه مردم، نه تو انديشه غلط مردا و زناش. جايي كه بين پنجره هاش ديواري نباشه، جايي كه واسه يه لحظه ديدن هم مجبور نباشيم از عالم و آدماش بترسيم كه نكنه جرم محبت ما رو ببينن و بعدش محكوم بشيم كه چرا همديگه رو دوست داريم. يه جايي باشه كه كسي به ما نگه خوشبختيم يا نيستيم ... .
ما دوست داريم با هم زندگي كنيم، حق داريم با عشق زندگي كنيم، كسي حق نداره به ما بگه عاشق نشيد، حق نداره تعيين كنه كه ما مي تونيم زندگي كنيم يا نمي تونيم. به خداي آسمونا و زمين نمي بخشم هر كسي رو كه توي اين مدت مي تونست با يه كم گذشت، يه لحظه فكر كردن به حال دل من و تو كمكمون كنه و نكرد. واسه قطره قطره اشكي كه از چشماي من و تو ريخته چه قيمتي مي شه پرداخت ... ؟ با همين بغض سنگيني كه الان توي گلوم نشسته فقط از خدا خواستم كه اونا رو برامون پس بگيره.
به خدا اگه بخوام بازم مثل اون وقتا بنويسم نه تو نه هيچكس ديگه نمي تونه اونا رو بخونه. مي دوني دارم تحمل مي كنم. ببخش اگه گاهي وقتا مثل امشب كاسه صبرم لبريز مي شه.
آهاي مردم دنيا، آهاي مردم دنيا گله دارم گله دارم من از عالم و آدم گله دارم. شما كه حرمت عشقو شكستيد، كمر به كشتن عاطفه بستيد. شما كه روي دل قيمت گذاشتيد. كه حرمت عشقو نگه نداشتيد. فرياد من شكايت يه روح بي قراره . روحي كه خسته از غمه، زخمي روزگاره. گلايه من از شما حكايت خودم نيست. براي من كه از شما سوختم و گم شدم نيست. اگه عشقي نباشه آدمي نيست. اگه آدم نباشه زندگي نيست.