اميد زندگيم ...

بغض اين سه سال خيلي بزرگه. نمي شه بيانش كرد.

هنوز آيه الكرسي تو رو ، لرزش دستاي تو رو خوب يادمه ...

هنوز سرماي بيمارستان كوثر توي وجودمه، هنوز صداي بارونشو مي شنوم ...

هنوز گرمي دستاي تو رو اونقدري كه جاي خالي اين سه سال رو پر كنه احساس نكردم ...

هنوزم بيشتر از « حالا » دوستت دارم ...

كاش من و تو "تموم" حرفاي هم رو بفهميم. كاش به اونجا برسيم كه يه فكر تو يه لحظه توي ذهن هردومون باشه.

راه زيادي در پيش داريم. مسير اين هديه الهي مثل منحني سينوسي مي مونه كه بايد اونو طي كنيم تا به نقطه اوج برسيم. با هم و كنار هم و با يك انديشه.

توي اين مسير « چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند قارچ هاي غربت ...؟! » و چه مهمي بيش از "من و تو " ؟ و چه دنيايي تيره تر از تنهايي ؟ توي عظمت وجود "عشق" مي شه هر تيرگي رو ذوب كرد بدون اينكه رنگ اين وجود تيره بشه. چون ذاتش پاكه. پاك و بزرگ. مثل خدا. كه اون هم جز عشق نيست ... .

 

تو را به جاي همه کساني که نشناختم دوست دارم .

تو را به جاي همه روزگاراني که نمي زيستم دوست دارم .

براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب ميشود و براي نخستين گلها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .

تو را به جاي همه کساني که دوست نمي دارم دوست مي دارم .

 

سپيده که سر بزند در اين بيشه زار خزان زده شايد گلي برويد شبيه آنچه در بهار بوئيديم . 

پس به نام زندگي

 

هرگز نگو هرگز